این شوخی را با فوتبال نکنید!

به گزارش خبرنگار ورزشی شبکه لحظه، روزنامه دنیای اقتصاد نوشت: ظاهراً جدی‌ترین ضرب‌المثل برای معادلات فوتبال ایران همان است که می‌گوید «کار نشد ندارد»؛ البته نه از جنبه مثبت قضیه و اینکه ما بتوانیم به اهداف رویایی و دشوار دست پیدا کنیم، بلکه از این جهت که امکان هرگونه بازگشت به عقبی در این حوزه مقدور است و مدیران باکفایت ما این پتانسیل را دارند که با اتخاذ انواع تصمیمات عجیب و اشتباه، بر تن هر کابوسی جامه واقعیت بپوشانند. الان هم گویا دوباره نوبت نیمکت تیم ملی مملکت شده که محل آزمون و خطاهایی از این دست شود و یک تاوان تاریخی دیگر پس بدهد. کارلوس کی‌روش با وجود همه انتقادات فنی و رفتاری که متوجه او بود، در مجموع یک دوران هشت‌ساله نسبتاً موفق را روی نیمکت تیم ملی کشورمان پشت سر گذاشت و حالا بین هواداران پیگیر فوتبال در ایران شاید کمتر کسی وجود داشته باشد که به کمتر از کی‌روش رضایت بدهد اما از آنجا که «کار نشد ندارد» این روزها زمزمه‌های زیادی در مورد احتمال حضور یک مربی ایرانی در رأس کادر فنی تیم ملی کشورمان به گوش می‌رسد؛ حرف و حدیث‌هایی که متأسفانه هر روز هم جدی‌تر می‌شوند و همزمانی آنها با سکوت و عدم اعلام موضع رسمی فدراسیون واقعاً نگران‌کننده شده است.

سریال مرموز اتفاقات نگران‌کننده

به این چند واقعه پیاپی دقت کنید لطفاً؛ ابتدا یحیی گل‌محمدی که این فصل در قامت سرمربی تیم شگفتی‌ساز پدیده مشهد مورد تمجیدهای زیادی قرار گرفته صراحتاً ادعا می‌کند با توجه به مشکلات اقتصادی کشور و ضرورت اعتماد به نیروهای داخلی بهتر است جانشین کی‌روش یک مربی ایرانی باشد. پس از او علی پروین هم عیناً همین مطلب را تکرار کرده و حتی از مصادیقی مثل علی دایی، امیر قلعه‌نویی، مجید جلالی و علی کریمی به عنوان گزینه‌های شایسته برای حضور روی نیمکت تیم ملی نام برده است. در همین بین مصاحبه‌ای از سردار آزمون منتشر می‌شود که او هم با استدلال ضعف امکانات زیرساختی در فوتبال کشور، رأی به انتصاب مربی داخلی می‌دهد. از سوی دیگر علی دایی هم که از چند ماه پیش کم‌وبیش شایعه شده بود جانشین کی‌روش خواهد شد، اخیراً موضع ملایم‌تری در قبال این شایعه اتخاذ کرده است. او گفته حضورش در تیم ملی یک وسوسه نیست، بلکه افتخار است. آیا توالی این اتفاقات، شما را نگران نمی‌کند؟

در مورد هر کدام از این مواضع و هر کدام از این مصادیق می‌توان ساعت‌ها حرف زد و هزاران سطر نقد نوشت. علی پروین امروز در حالی از یکی مثل مجید جلالی به عنوان گزینه مناسب برای هدایت تیم ملی یاد می‌کند که خود او ۱۴ سال پیش در قامت مدیر فنی پرسپولیس حاضر نشد نیمکت تیم را به آقا مجید بدهد و در آخرین ثانیه بچه‌محل قدیمی‌اش را دور زد. جلالی در این ۱۴ سال به شکل متصل تیم لیگ برتری داشته، بدون اینکه افتخار خاصی کسب کند. اکنون چه شده که سطان او را برازنده قبای سرمربیگری تیم ملی به شمار می‌آورد؟ حالا بگذریم از علی کریمی که در دومین فصل سرمربیگری‌اش تا خرخره گرفتار است و هر ثانیه به سقوط با سپیدرود نزدیک‌تر می‌شود. اینها واقعاً گزینه‌اند؟ همین علی دایی عزیز این روزها با سایپا چه می‌کند؟ دستاورد او در این سالیان چه بوده و کدام تیم را به عنوان یک مرجع درخشان تاکتیکی از خودش به یادگار گذاشته است؟ ما قرار است با این رفقا به کجا برسیم؟

آن چهار سال و این هشت سال

نیمکت تیم ملی ایران به تناوب و معمولاً بدون هیچ مدل و الگوی خاصی بین مربیان داخلی و خارجی دست به دست شده است. اگر قرار باشد به تاریخ معاصر اشاره کنیم، پس از آنکه نسل طلایی ۹۸ حضور درخشانی در جام جهانی فرانسه داشت، بسیاری از تحلیلگران بی‌غرض و حتی برخی از بازیکنان داخل تیم عامل اصلی این موفقیت را برنامه‌های تومیسلاو ایویچ دانستند؛ مردی که البته قبل از جام جهانی با اتفاقاتی غیر فوتبالی از کار برکنار شد و جای خودش را به جلال طالبی داد. بعد از ناکامی طالبی در جام ملت‌های ۲۰۰۰، تیم ملی به میروسلاو بلاژویچ سپرده شد که عنوان درخشان سومی جهان را با کرواسی به دست آورده بود. او دو سال سرمربی تیم ملی بود و اگر چه نتوانست ایران را راهی جام جهانی ۲۰۰۲ کند، اما نمایش‌های درخشان و هجومی تیم ملی در زمان این مربی به خوبی در حافظه هواداران فوتبال باقی مانده است. پس از چیرو، دستیارش برانکو سرمربی تیم ملی شد که مجموعاً روزهای بسیار موفقی در تیم ملی داشت. قهرمانی در بازی‌های آسیایی بوسان، سومی جام ملت‌های ۲۰۰۴ و راهیابی بسیار آسان به جام جهانی ۲۰۰۶ دستاوردهای برانکو برای تیم ملی بود، گر چه در پی افزایش توقعات کاذب و البته ناامن شدن جایگاه برانکو، این مربی نتایج خوبی در جام جهانی به دست نیاورد و دوران کارش در ایران به پایان رسید.

پس از آن نیمکت تیم ملی به مدت چهار سال به مربیان ایرانی رسید. بر این اساس سه مربی مختلف بلافاصله بعد از کسب اولین قهرمانی‌شان در لیگ برتر روی نیمکت تیم ملی نشستند. امیر قلعه‌نویی که قهرمان لیگ پنجم بود با تیم ملی در جام ملت‌های ۲۰۰۷ شکست خورد، علی دایی که قهرمانی لیگ ششم را در کارنامه داشت در رساندن ایران به جام‌جهانی ۲۰۱۰ ناکام ماند و افشین قطبی هم به عنوان قهرمان لیگ هفتم، جام ملت‌های ۲۰۱۱ را با ناکامی محض پشت سر گذاشت. شاید فصل مشترک دوران کاری هر سه مربی در آن بازه چهار ساله، عدم اعتماد و اعتقاد افکار عمومی به کفایت کادر فنی بود. کافی است همان چهار سال را با دوران هشت‌ساله کارلوس کی‌روش مقایسه کنید تا روشن شود کجا بودیم و حالا کجا هستیم. با وجود همه انتقادات بجا و بی‌جا از کی‌روش، تردیدی وجود ندارد که برآیند حضور هشت ساله او در ایران مطلقاً با مربیان بومی قابل مقایسه نیست. حالا چطور باید در مقام انتخاب، به جای امثال کی‌روش و برانکو و بلاژویچ، سراغ دایی و قطبی و قلعه‌نویی برویم؟ وقتی حتی انتخاب دوباره برانکو را هم به درستی نوعی بازگشت به عقب می‌پنداریم، چطور مثلاً باید به یحیی گل‌محمدی یا علی دایی نظر کنیم؟ این انتخاب امروز ماست که کیفیت اتفاقات فردا را می‌سازد.

مساله اقتدار

فوتبال یک علم پذیرفته‌شده بین‌المللی است و در آن نیازمند دانش وارداتی هستیم. غیر از اینکه مربیان استاندارد خارجی از این نظر می‌توانند به فوتبال ایران کمک کنند، واقعیت آن است که جامعه هم نسبت به آنها مدارا و کرنش بیشتری دارد. در حقیقت سطح اعتمادی که نسبت به مربیان رزومه‌دار خارجی وجود دارد، باعث می‌شود آنها فراغ بال بیشتر، امنیت بالاتر و مجال بهتری برای کار داشته باشند. به عنوان مثال شاید اگر یک مربی ایرانی جای کی‌روش بود و در مقدماتی جام‌جهانی ۲۰۱۴ به لبنان می‌باخت، بلافاصله از کار برکنار می‌شد؛ مخصوصاً که ما در تاریخ فوتبال‌مان حتی یک گل هم از لبنان نخورده بودیم اما به کی‌روش به خاطر کارنامه‌اش اعتماد شد و او جواب داد. همین‌طور چه بسا اگر یک مربی ایرانی جای برانکو بود و در ۶ هفته آغازین لیگ پانزدهم ۴ بار شکست می‌خورد، شبانه او را بر می‌داشتند. با این وجود به برانکو اعتماد شد و او شاید تاریخ معاصر سرخپوشان را تکان داد.

رگه‌هایی از همین بردباری، در تعامل استقلالی‌ها با وینفرید شفر هم ملموس است. اگر به کی‌روش اختیار داده می‌شود مهدی رحمتی را در اوج کنار بگذارد و اگر برانکو مختار است یک دو جین ستاره استثنایی از پیام صادقیان تا رامین رضائیان و محسن مسلمان را حذف کند، دلیلش بیش از هر چیز دیگری ضریب نفوذ آنها در بدنه هواداران فوتبال است؛ آنچه مربیان ایرانی از آن برخوردار نیستند. کافی است مدل برخورد جامعه در ماجرای کی‌روش – رحمتی را با دایی – کریمی مقایسه کنید. تلاش دایی برای حذف کریمی از تیم ملی چنان آتشی برافروخت که شعله‌هایش جان تیم ملی را در بازی خانگی با عربستان سوزاند و خاکستر کرد. تاریخ برای عبرت گرفتن است نه تکرار کردن.

پول، بهانه پوپولیستی

شاید آخرین و در عین حال عوامگرایانه‌ترین سنگر مدافعان حضور مربی ایرانی در تیم ملی، مساله هزینه‌های مالی باشد؛ اینکه نرخ دلار فلان قدر شده و به صلاح مملکت نیست این همه پول خرج مربی خارجی کند. این مطلب در حالی به طور مکرر مطرح می‌شود که اولاً مربیانی مثل کی‌روش و برانکو در این سال‌ها با موفقیت در مسابقات بین‌المللی بخشی از دستمزدشان را در قالب پاداش به تیم برگردانده‌اند و ثانیاً در هر شرایطی بعید به نظر می‌رسد کنار گذاشتن سالانه دو تا سه میلیون دلار برای استخدام یک مربی ممتاز خارجی مساله اقتصادی چندان مهمی برای کشور باشد. این در حالی است که همین حالا می‌بینیم با همین دلار گرانقیمت، بسیاری از باشگاه‌های ایرانی انواع و اقسام بازیکنان خارجی را جذب کرده‌اند که اغلب آنها نیز کارایی ندارند. وقتی تیم لیگ برتری ما بازیکن ۵۰۰ هزار دلاری می‌خرد که تازه چنگی هم به دل نمی‌زند، پول فقط برای سرمربی خارجی تیم ملی وجود ندارد؟ کاش از سنگر پوپولیسم بیرون بیایید و رک و رو راست حرف‌تان را بزنید.

منبع: ایسنا